امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Integrated Circuit

ˈɪntəˌɡretədˈsɜrːkət ˈɪntɪɡreɪtɪdˈsɜːkɪt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

(الکترونیک و برق) مدار یکپارچه، مدار هم‌بسته، مدار مجتمع

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد integrated circuit

  1. noun incorporated computer circuit
    Synonyms: chip, circuitry, computer chip, IC, logic circuit, microchip, microcircuit, microelectronics, microprocessor, microprocessor chip, semiconductor chip, silicon chip, transputer

ارجاع به لغت integrated circuit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «integrated circuit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/integrated circuit

لغات نزدیک integrated circuit

پیشنهاد بهبود معانی